۱۳۹۹ خرداد ۱۸, یکشنبه

تنها قاجاری که می شود به او افتخار کرد؟




از 10:46 تا 12:59

بهرام مشیری: و داستان ها گذشت، تا رسیدیم به روزگار "فتحعلی شاه" بی عرضه ی بی عقل، که نشسته بود در ایران و با ناپلئون یک، یک دیکتاتور فاتح اروپا که معلوم نیست تا کِی بر قدرت است، قرارداد بست. هم انگلیس ها و هم روس ها به وحشت افتادند و نقشه ی تسخیر ایران را کشیدند. و خیانتی که انگلیس ها در این، در آن جنگ اول که در واقع به "عهدنامه گلستان" بود، کردند، انگلیس ها حضور داشتند و استخوان لای زخم گذاشتند. معاهده ی صلح نبود، یک راهی در آن باز بود برای جنگ بعدی، که متأسفانه جنگ بعدی هم اتفاق افتاد. طرفه اینکه روس ها آدم می فرستادند که آقا صلح کنیم، این فتحعلی شاه از ترس این آخوندها، که من موضوع خیانت این آخوندها رو در تاریخ ممکلت ما به زودی مفصل در طی چند برنامه خواهم گفت، که "اگر جنگ نکنی، ما حکم جهاد می دهیم"، خلاصه جنگ، درگیر شد.
بعد هم آمدند زیباترین ایالات ایران رو از ما گرفتند این روس ها، و سهل است که مخارج جنگ رو هم از دست فتحعلی شاه بدبخت، نقره ها رو بار کردند آوردند به "آذرشهر"، همین آذرشهر، همین آذرشهر امروزین که "دهخوارقان" گفته می شد در روزگار قدیم، ترازو گذاشتند و با حضور "عباس میرزا" ی بیچاره
این مرد دلیر و بزرگوار، تنها "قاجاری" ست که می شود به او افتخار کرد. ولی ناکام ماند، به جهت اینکه یک مشت برادر حسود داشت. از بس این مردک [فتحعلی شاه] زن گرفته بود، خدا می دونه چند تا پسر داشت، و هزار و پونصد نوه و نتیجه از این باقی موند. اینها کمک نمی کردند هیـــچ، دعا می کردند که این شکست بخوره! بلکه ولیعهد نباشه. و عرض کنم که در همین آذرشهر یا دهخوارقان، اینجا روس ها آمدند و پول ها رو هم گرفتند و رفتند و مرز امروز ایران از عهدنامه یِ ننگین "ترکمنچای" شد.
بایستی ببینیم یکی پس از دیگری ما چگونه از روس ها ضربه می خوریم. و بعد ارتش ایران هم از میان رفت، دیگه ارتش ی باقی نماند که.

تنها قاجاری که می شود به او افتخار کرد؟

از 10:46 تا 12:59 بهرام مشیری: و داستان ها گذشت، تا رسیدیم به روزگار "فتحعلی شاه" بی عرضه ی بی عقل، که نشسته بود...